کاش این گردباد زمان که دست همه رو گرفته و با خودش می بره، دست من رو هم میگرفت تا اینطور از کاروان جا نمونم. انقدر نگران و ناراحت و فسرده و پژمرده و خسته و ناتوان و در عین حال عصبی م که حالم بهم میخوره ازینکه اینارو اینجا می نویسم. دلمم نمیخواد با کسی در موردش حرف بزنم. فقط خودم میتونم به خودم کمک کنم نه هیچکس دیگه. جنس استرسم با استرس سر جلسه امتحان فرق میکه. اونموقع دست و پام میلرزه. این روزا قلبم تیر میکشه. کاش قبل اینکه ازین کابوس بیدار شم، خودم یه راهی پیدا کنم تا آروم شم

+ بی اندازه احساس نا امنی میکنم. از قدم زدن تو این خیابونا. حاضرم هر چی دارم رو بدم برای یه آپارتمان نقلی تو جهان بینی یا میثم. هرجایی به جز اینجا


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها